♥♥.♥♥♥.♥♥♥
سلام هم باز یه کودکانه هایم
می بینی چقدر بازی هایمان سخت تر شده
گویا گذر زمان و تکنولوژی هم بر روی بازی های ما اثر کرده
هم بازی مهربانم
حتی مهربانی ها هم رنگ دیگر گرفته اند
یادت هست وقتی زمین می خوردم و زمین می خوردی چقدر غم چشمانمان را می گرد
آلان محبت ها رنگ ترحم گرفته
حتی محبت منو و تو
راستی هم بازی می دانی دلم باز یه وسطی می خواهد
اما نه این بازی وسطی که توپش با قدرت به قلبم می خورد
نه این بازی که وسط زندگانی یمان افتادیم
هم بازی سنگ ها را بچین اما مراقب باش از هم نپاشند تو این سالها زیادی دنبالشان بودم که سنگ روی سنگ زندگی ام را بند بیاورم
هم بازی کوچکم
یادته وقتی خسته می شدم دستم را می گرفتی و می گفتی بیا استراحت کنیم
الانم خسته ام خیلی بیشتر از آن سالها
کجایی که دستم را بگیری
هم بازی می دونی چیه بزرگ شدم باز یه جدید یاد گرفتم
بازیه حسودی
بازیه نفرت
بازی رقابت
بازیه ریخت و پاش
و
بازیه مرگ و زندگی
جالبتر نه
اما من بازی های بی دغدغه ی کودکی هایم را می خواهم
بیا هم بازی بیا
دستم و بگیر اصلا ما با بزرگتر ها قهری
بیا بریم؟ به همان کودکی
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دست خودت نیست
تو
من را بلد نیستی
آمدی دستم را بگیری :)
دست گذاشتی روی دلم
خواستی مرحم زخم هایم باشی :)
نمک پاشیدی رویشان
من که میگویم عمدی نبود :)
ولی
حتی دلم هم از دستت افتاد و شکست
خدا بخیر کند
با تو بودن
چه خطرها که ندارد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
امیررضا لطفی پناه